ادامه زندگینامه و تحصیلات دکتر پاکدامن

همانطور که قبلا گفتم من در اردیبهشت سال ۱۳۰۷ به دنیا آمدم و در ۷ سالگی وارد دبستان شدم. تحصیلات خود را در دبستان رودکی در محله عرب ها کنار ناصرخسرو تهران و نیز مدرسه اقبال در محله دروازه دولاب انجام دادم و سپس در مدرسه علمیه پشت مدرسه سپهسالار زبان فرانسه را آموختم، زیرا در آن زمان معتقد بودند که فرانسه زبان بین المللی است. سپس به این دلیل که مدرسه علمیه، سال ششم ریاضی و طبیعی را نداشت، به مدرسه دارالفنون رفتم. پس از آن در کنکور دانشکده فنی دانشکده افسری به عنوان رسته فنی و نیز در کنکور دانشکده پزشکی شرکت کردم و د رهر دو پذیرفته شدم. پس از یکسال تحصیل در هر دو رشته، به علت اعتراض برخی از دانشجویان پزشکی، از دانشکده فنی اخطار داده شد که آنجا را ترک کنم. بنده در زمان تحصیل نه شاگرد اول بودم و نه هیچ گاه ادعای اول بودن داشتم. در سال تحصیلی ۱۳۲۹ که سال سوم دانشکده فنی و افسر دانشکده بودم، با توصیه سرهنگ ریاحی –که بعدها تیمسار شد – همراه با ستوان دوم ناظم رضوی برای گذراندن کارآموزی یا استاج تابستانی به سازمانی که مسئول احداث فرودگاه مهرآباد بود، رفتم. ساختمان فرودگاه در خارج از شهر تهران واقع بود و عملیات ساخت آن را به کمپانی سوئدی سپرده بودند. من در مدت کارآموزی با موتور سیکلتی که متعلق به دوستم، آقای یزدان پناه بود به محل فرودگاه می رفتم. در آن زمان، فرودگاه مهرآباد هنوز ساختمانی نداشت و تنها در یک ساختمان خیلی کوچک و قدیمی، امور مربوط به مسافران انجام می شد و بنا بود نخستین پیست بتنی کشور در آن ساخته شود. مسئولیت ساخت این پیست بر عهده مهندس سوئدی ۳۵ ساله ای بود که به زبان های فرانسه و انگلیسی صحبت می کرد و مانند تمام اهالی اسکاندیناوی به زبان آلمانی و سوئدی نیز مسلط بود. در حین کار و صحبت با مهندس، ایشان به من پیشنهاد دادند که برای کارآموزی به کشور سوئد بروم و خود شخصا پیگیر کارهای من خواهند بود تا دعوت نامه برای من صادر شود. من نیز مدارک خود را برای رسیدگی به شرکت سوئدی ارسال کردم. از شهریور ۱۳۲۹ تا زمان امتحانات خرداد ماه فرصت داشتم از محل صرفه جویی در هزینه های خود با ماهی ۲۳۰ تومان، بتوانم هزینه ۱۶۳۰ تومان بلیط سفر به استکهلم را تامین کنم. پس از صدور دعوت نامه از طرف شرکت سوئدی، من دعوت نامه مذکور را برای مهندس بازرگان – ریاست دانشکده فنی- فرستادم و ایشان نیز این مطلب را به تیمسار ریاحی – مسئول بخش ما در دانشکده فنی – اطلاع دادند و موافقت خود را اعلام نمودند و مقرر شد موافقت نامه دانشکده فنی به ستاد ارتش و سپس وزارت جنگ ارسال شود تا با اقامت من در سوئد موافقت شود. در این مدت،به دلیل این که نمی دانستم چه پیش خواهد آمد، به دوستان و خانواده ام در این مورد اطلاعی ندادم . پس از آن رکن ۳ ارتش که به امور فرهنگی و آموزشی می پرداخت، موافقت خود را اعلام کرد.سال آخر دانشکده فنی مصادف با زمان نخست وزیری دکتر محمد مصدق و تظاهرات های مردمی در جهت قانون ملی کردن صنعت نفت در مجلس بود. دانشجویان دانشکده فنی که از افراد مقید و مبارز بودند، در این رخدادها و ترورها و زد و خوردهای دانشجویی حضور داشتند. در روزهای آخر سال چهارم، به علت اعتصابات دانشجویان، برخی از امتحانات معوقه می شد و حتی در بعضی از امتحانات من به تنهایی امتحان می دادم.

حرکت به مقصد سوئد

یک هفته پیش از حرکت به مقصد سوئد خانواده را از هدفم مطلع کردم و به سرعت تعدادی لباس برای من دوخته شد . در راه مشایعت به فرودگاه علیصدر، یکی از دوستانم از من پرسید که چقدر پول همراه خود دارم؟ من هم پاسخ دادم که هیچ، زیرا هزینه های زندگی و اجاره مسکن را پرداخت خواهند کرد. ایشان از این پاسخ تعجب کردند و به راننده گفتند که چهار راه استانبول توقف کند و یک ۲۰ دلاری برای من تهیه کردند؛ فکر می کنم در آن زمان دلار کمتر از ۳ ریال بود. بنابراین، من در ۳۰ تیر ۱۳۳۰ با یک هواپیمای SIS و با ۲۰ دلار هدیه آقای صدر به استکهلم پرواز کردم. پس از ورود به سوئد، در منزل فردی که برای تعطیلات از جنوب فرانسه آمده بود، ساکن شدم. به دلیل این که کارهای شرکت سوئدی پیمانکار فرودگاه مهرآباد برای سوئد جنبه دفاعی داشت، اجازه اشتغال یک فرد خارجی را ندادند و من در اداره فنی شهرداری استکهلم مشغول گذراندن دوره استاج شدم. در آن زمان، پل بزرگی در دست ساخت بود که ادامه مترو استکهلم بود و اغلب به خارج از شهر می رفت. مسئولیت من در آنجا، تهیه پروژه ها، شرکت در جلسات هفتگی یا ماهانه، محاسبه امور پروژه های در دست اقدام و بررسی کارها که در آن زمان به صورت دستی انجام می شد و سپس نظارت در کارگاه های دفتر در مناطق مختلف استکهلم بود. زمان اقامت من در سوئد سال های پس از جنگ جهانی دوم بود –در سال ۱۹۴۴ آلمان شکست خورده بود و سال بعد نیز ژاپن شکست خورده بود- با این که سوئد در جنگ دخالت مستقیم نداشت، اما آفات آن در همه جا احساس می شد؛ همه چیز به سختی به دست می آمد و کالاها کوپنی و جیره بندی بود، حتی برای صرفه جویی در انرژی آب گرم قطع شده بود. با این وجود، مردم در صلح و صفا در کنار یکدیگر زندگی می کردند و محیط پرنشاط و آزاد و مطمئنی بود. رئیس دفتر، فرد اصالتا روسی به نام کازانوفسکی بود. او به مدت ۴ سال در ایران خدمت کرده بود و رئیس دفتر فنی وزارت مالیه بود که بیشتر کارهای ساختمانی باید از آنجا عبور می کرد. او از زندگی در ایران خاطراتی داشت و کمی به فارسی صحبت می کرد. مهندس دیگری به نام بی آل که آلمانی بود نیز در آنجا کار می کرد. او نیز به مدت ۴ سال در ایران در امور ساختمان ها، راه ها و پل ها کار کرده بود و ان گونه که مشخص بود به راحتی به فارسی صحبت می کرد. از آنجا که مهندسین دفتر به زبان فرانسه صحبت می کردند، خیلی سریع با آنها دوست شدم، چون افراد گرم و خوش برخوردی بودند و بسیار دوستانه رفتار می کردند. یکی از این افراد که در آستانه ازدواج بود و مونسون نام داشت، زمانی که از اتمام دوره اقامت من در سوئد و تمایلم به ادامه تحصیل در فرانسه مطلع شد، به من پیشنهاد داد که با آزمایشگاهی در فرانسه مکاتبه کنم. او گفت یکسال در لابراتور تراوو پوپلیک پاریس به ریاست آقای لرمیت که کارهای ساختمانی انجام می داده است، کار کرده است. او گفت این لابراتوار دارای شعب مختلف برای انجام امور تحقیقاتی و ساختمانی، مطالعات بتن، فولاد، خاک و رنگ و مسائل مربوط به ساختمان و تراوو پوپلیک و عمومی است و دانشجویان از کشورهای مختلف برای ادامه تحصیل و تهیه تز به آنجا می روند. بنده نیز نامه ای به آقای لرمیت نامه ای نوشتم و سوابق تحصیلی و تمایل خود برای فعالیت و ادامه تحصیل در آن لابراتوار را شرح دادم. ایشان نیز با درخواست من موافقت کردند و اعلام نمودند که با توجه به سابقه تحصیلی من، امکان پرداخت ۲۵ هزار فرانک قدیم به عنوان بورسیه کاری را دارند و تاریخ آمدن خود را اطلاع دهید. من به آنها اطلاع دادم که در اول فوریه ۱۹۵۲ می توانم در پاریس باشم. سپس با مراجعه به دفاتر کنسولگری فرانسه در استکهلم و ارائه موافقت نامه لابراتوار ویزای یکساله فرانسه را دریافت کردم و با قطار راه آهن به پاریس آمدم. در پاریس یکی از اتاق های آپارتمان خانمی را اجاره کردم که همسرش را در جنگ از دست داده بود و از روز اول فوریه شروع به کار کردم (از اول ژوئن تا اول ژانویه ۱۹۵۲ در دفتر شهرداری استکهلم کار کردم) . درمحل کارم در پاریس کانتین بزرگی بود که ظهرها غذای ارزان قیمت در اختیار مهندسان و کارگزان قرار می داد. تعداد کارگرها، کارکنان و مهندسان حدود ۵۰۰ نفر بود که از این تعداد ۵۰-۶۰ نفر مهندس بودند، تعدادی در کارگاه ها کار می کردند، تعدادی بر روی ماشین آلات و لابراتوار کار می کردند و تعدادی نیز مامور کارشناسی در شرکت های ساختمانی بودند. این لابراتوار از قسمت های مختلفی تشکیل شده بود که کارهای مطالعاتی و تحقیقاتی با مشارکت سازمانها و انستیتوها انجام می دادند. مسائلی که همواره بر روی آن ها کار انجام می شد، بتن آرمه و بتن پیش تنیده و مسائل ساختمانی به طور کلی، مصالح فلزی و فولاد بود. زیرا قرن گذشته، کاربرد بتن و بتن آرمه مورد توجه زیادی بود. شرکت در تالیف کتاب های فنی و ترجمه مطالعاتی که در کشورهای دیگر صورت گرفته بود، نیز از فعالیت های کارکنان لابراتوار بود. از آنجایی که کشورهای درگیر جنگ جهانی دوم بودند و باید خرابی ها به سرعت ساخته می شد و کارهای ساختمانی عقب افتاده بود، برای امور ساخت و ساز و پیدا کردن راه حل های بهتر برای صرفه جویی در انرژی و مطالعه در مورد مصالح مقاوم نیاز به نیروی کاری و مطالعاتی داشتند. بسیاری از همکاران من در لابراتوار ویتنامی، آفریقایی و فرانسوی بودند و از نظر روحی و جسمی آسیب فراوان دیده بودند، ولی همه با جدیت و صداقت مشغول کارهای ساختمانی و مطالعاتی بودند. برای هماهنگ کردن امور در آن زمان موسسه ای به نام CIB تشکیل شده بود که مرکز آن در هلند بود که نخستین کتابخانه و مرکز اطلاعات بزرگ کارهای ساختمانی و مطالعاتی در آنجا مستقر بود و مطالعات به زبان های مختلف ترجمه می شد و در اختیار همه قرار می گرفت. در این کمیته ها گروه های مختلف در مورد هر یک از مسائل تکنیکی ساختمان مطالعاتی توسط متخصصین کشورهای مختلف صورت می گرفت و هر ۱۵ روز یکبار در یک سالن بزرگ کنفرانسی در مورد آخرین مطالعات و نتایج آنها تشکیل می شد.

خسرو پاکدامن در کنار سردیس خود

در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که من نزدیک به ۹۰ سالگی هستم و توقع زیادی از حافظه خودم ندارم. بنده در تمام مدت فعالیتم رئیس هیچ کس نبودم و اعتقاد به کار جمعی داشتم و عضو هیات مدعی به علمی بودن بودم. از آنجایی که نیاز است به گذشته خود مراجعه کنیم، من آنچه در خاطر دارم را بیان می کنم و مدارک موجود را هم ارائه خواهم داد. باید بدانید هر قدرتی که بر سر کار می آید، از منهای منهای منهای منهای یک چیزی شروع می کند و مدت درازی باید بگذرد تا به نقطه صفر برسد و چون نمی توان کار اساسی انجام داد، باید کارها را بگذارد و به کسی بسپارد که او از منهای منهای منهای منها شروع کند. بنابراین خوشبختی در این است که در منهای منهای منهای منها نمی مانیم و در صفر می غلطانیم و هر کس که به صفر می رسد و می داند که اعتقادی به ادامه ندارد، کارها را به دیگران می سپارد که منفی را به صفر برساند.این مساله و گذشت زمان برای هر کسی در مراحل مختلف ممکن است رخ دهد، مانند شاطر نانوایی، فردی که کارهای خدماتی انجام می دهد، فردی که کشاورزی می کند، فردی که سرویس های خدماتی مانند رانندگی تاکسی یا مسافرکشی و یا پرستاری از بیمار را انجام می دهد. گاهی اوقات جمع این صفرها و پشت سر هم قرار گرفتن آنها باعث می شود که نتیجه ای به دست بیاید.اگر فرد احساس کند که در گذشته دستگاه –داخلی یا خارجی – یا شخصی وجود نداشته که بتواند کار مفیدی انجام دهد، باعث دلسردی او خواهد شد. ولی اگر چنین فرد یا دستگاهی وجود داشته باشد، ادامه کار گذشته مفید خواهد بود و اگر هم نخواهند در مورد گذشته بدانند، دانسته خواهند شد.

زندگی و ادامه تحصیل

زمانی که در استکهلم بودم، پایان نامه سال چهارم دانشکده فنی را با اشتغال در دفتر سرپرستی کارگاه های شهرداری استکهلم تهیه کردم و از برادرم ناصر پاکدامن تقاضا کردم که آن را به مهندس حامی تحویل دهد.آقای مهندس حامی در تمام مدت تحصیل در دانشکده فنی به علت احساسات میهنی و تاکید بر حفظ اصالت ایرانی، مورد احترام من بود. ایشان استاد مقاومت مصالح در دانشکده فنی بود و چون در پایان نامه ام در مورد مصالح ساختمانی جدید مانند بتن سبک و نحوه کاربرد بتن ها در ساختمان مطالبی نوشته بودم، آن را به ایشان تحویل دادم. سپس از برادرم خواهش کردم که مساله را پیگیری کند و از دفتر دانشکده فنی نامه ای مبنی بر اتمام دوره تحصیلی بگیرد. او نیز مدرک اتمام دیپلم مهندسی دانشکده فنی را در سال ۱۳۳۰ برای من فرستاد و من آن را ترجمه کردم. از آنجایی که دانشکده فنی دانشگاه تهران اقدامات موثری در جهت شناساندن دانشکده و اعلام نام و سوابق اساتید خود به دانشگاه های کشورهای دیگر انجام داده بود، آکادمی های معتبر دنیا مدرک دانشکده فنی را به رسمیت می شناختند و ارزش آن را معادل مدرک فوق لیسانس و مهندسی دانشگاه های اروپایی می شناختند.بنابراین، فارغ التحصیلان دانشکده فنی این امکان را داشتند که به صورت دانشجوی خارجی در سال دوم مدارس بزرگ فرانسه وارد شوند و یا بدون کنکور وارد مدارس دیگر شوند. یکی از بزرگ ترین خدماتی که گروه تحصیل کرده در فرانسه، که جز هیات مدرس دانشکده فنی دانشگاه بودند، انجام دادند این بود که ساعات تدریس در دانشکده فنی را به صورت مقایسه با مدارس دارماولین و سانترال تهیه کرده بودند. آن گونه که در خاطر دارماولین مدیر برنامه نویسی برای دانشکده فنی دانشگاه تهران آقای صفی عصریا بود که فارغ التحصیل مدرسه پلی تکنیک و مدرسه معدن و صنایع فرانسه بود و همه را به صورت دانشجوی تنهای خارجی در مدت ۵ سال گذرانده بود، او جئان ترین مدیر دروس در ایران بود و برنامه ها را تدوین کرده بود. لذا دروسی که تهیه شده بود از نظر فشردگی و دقت در برنامه و ساعات تدریس و تهیه پروژه نظیر بهترین مدارس وقت فرانسه بود.
به هرحال، من در لابراتواری که در شماره ۱۲ کوچه برانسون در قسمت ۱۴ شهرداری پاریس بود، به عنوان مهندس خارجی و با حقوق ۲۵ هزار فرانک قدیم مشغول به کار شدم. در حین اشتغال در لابراتوار به صورت مستمع آزاد در کلاس های درس مدرسه ای در مرکز پاریس شرکت می کردم و برای گذراندن دوره دکترا در دانشکده علمی سوربون پاریس ثبت نام کردم. در ابتدا موضوع تز من در مورد مقاومت فولادها و مقایسه شکنندگی آنها در شرایط مختلف بود، اما با موافقت اساتید دانشگاه سوربون، موضوع تز را تکمیل مطالعات مکانیک خاک و سنگ و فونداسیون در نظر گرفتم. من مطالعات خودم را در در لابراتوار پاریس و در ساختمان بزرگی به نام انستیتو مطالعات انجام دادم. همان طور که قبلا گفتم، رکن ۳ ارتش موافقت خود را برای رفتن به سوئد و گذراندن دوره استاج و سپس اشتغال در فرانسه اعلام کرده بود و این موضوع را به خانواده ام نیز اطلاع داده بود. من و ۸ افسر دیگر در رشته های شیمی، مکانیک و برق فارغ التحصیل شده بودیم و قسمت کارگزینی ارتش بدون اطلاع از موافقت رکن ۳، برای من حکم اشتغال در دانشکده فنی را صارد کرده بود. دانشکده فنی نیز غیبت مرا به کارگزینی ارتش گزارش داده بود و به عنوان افسر فراری تحت تعقیب قرار گرفتم. خانواده ام به تکاپو افتادند و پس از ارائه مدارک و موافقت نامه رکن ۳، مساله تعقیب مسکوت ماند ولی در پرونده ضبط گردید.

کودتا بر ضد دولت دکتر مصدق

از دیگر سو، کودتا بر ضد دولت دکتر مصدق بیماری و ناراحتی یکساله مرا سبب شد، زیرا برخی از افسرانی که با من هم دوره بودند، زندانی و حتی برخی به اعدام محکوم شدند.از جمله این افراد ناظم رضوی – هم دوره من در استاج تابستانی ساختمان فرودگاه مهرآباد -، هوشنگ سلطانی و آقای ثقفی بودند. در این مدت بارها تقاضای اشتغال در ادارات دولتی را داده بود و آنها اعلام  می کردند که شما قصد اشتغال با رتبه ۵ را دارید و ما در حال حاضر محل حقوقی برای شما نداریم و تنها آب و برق خوزستان و دانشگاه تبریز اعلام کردند که با حقوق و وضعیت مشخص مرا استخدام خواهند کرد. یکی از وزرا یا مدیران وقت حکومت برای دعوت از مهندسین فارغ التحصیلان دانشگاه های خارجی به پاریس آمده بود و در فرصتی که پیش آمد، من در مورد مطالعات خود در زمینه ساختمان و فونداسیون توضیحاتی بیان کردم و تمایل خود برای بازگشت به ایران و اشتغال در وزارت راه را اعلام کردم. او این مطالب را یادداشت کرد و با پدرم نیز صحبت کرد. سازمان دیگری غیر از ارتش نیز تقاضای خدمت مرا کرده بود و از طریق سفارت این موضوع را پیگیری می کردند.

پیش از ادامه بحث باید به این مطلب اشاره کنم که پس از گذراندن پایان نامه و با توجه به مشکلاتی که در بازگشت به ایران داشتم، از لابراتوار خارج شدم و در شرکت پیمانکاری راه و ساختمان شروع به کار کردم و در دفتر فنی این شرکت بر روی پروژه های بتن آرمه کار می کردم و حدود سه سال در این موسسه بودم. لابراتوار توسط پروفسور مندل ایجاد شده بود و با سابقه مطالعاتی پایان نامه م در مورد مقاومت مصالح با پروفسور مقرر شد در مورد نحوه محاسبه و رسیدگی به تنش های سنگ های کوهستانی مطالعاتی انجام دهم. به همین دلیل از شرکت ساختمانی که در آن مشغول به کار بودم، استعفا دادم و به سنرست  رفتم و در مدرسه پلی تکنیک ابتدا به عنوان پژوهشگر و سپس به عنوان مدیر پروژه شروع به کار کردم. محل کارم در لابراتوار مکانیک سوئد در شرکت ساختمانی بود. در این شرکت با همراهی مهندس مشاور که مهندس وزارت ناسیونال فرانسه بود مطالعاتی در مورد کاربرد بتن آرمه و کک برای ورزشگاه ها و کارگاه ها و همچنین مطالعه چند مخزن بزرگ آب در استان های مختلف انجام دادم. پس از آن به درخواست مدرسه پلی تکنیک به مدت ۴ ماه آزمایشاتی برای بررسی تنش ها در مسیف و در عمق ۲۰۰ متری زمین با روش جدید انجام دادم.